شام اخر

ما چند تا دوست بودیم دوران بچگی با همه خوب و بدیهایش زود گذشت مثل باد .تنها چیزی که با قی موند خاطره هایی بودن که از ما چند نفر بر جا مانده بود نفر اول زود راه زندگیشو پیدا کرد با اولین خواستگار ازدواج کرد ماندیم من و3نفر دیگر نفر دوم ادم عجیبی بود قلب رئوفی داشت اما زود بروز نمیداد یک روز امد وگفت من هم رفتم به همین سادگی .من و نفر دیگر فارغ از دنیای اطرافمون سرگرم زندگی بودیم با نفر اخر من اخت شده بودم یه جورایی بهش وابسته شد بودم فکر تنهایی زندگی بدون او مرا دیووانه میکرد وبلاخره ان روز شوم رسید گفت دارد چمدانهایش را میبندد و برای همیشه میرود میدانستم دیگر بر نمیگردد اینجا را دوست نداشت وقت رفتن نه گریه کردم نه خنده .در خانه ام  مثل همیشه 2بشقاب سر میز گذاشتم اما واقعیت این بود که شام را من به تنهایی سرو کردم گرچه غذاها مزه شور اشک رو میداد
نظرات 5 + ارسال نظر
بعد از سلام چه می گویید؟ شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ب.ظ http://afterhello.blogsky.com

سلام و همیشه در سلام
خیلی لذت بردم از خواندن متن شام اخر و البته متن یک شب ارام
فاصله نوشته هارو کمتر کنی بهتر هست.
همیشه سامت باشید

سوسک سیاه شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:58 ب.ظ

اخییییییییی قشنگههههههههه خوشمان امد.خودت نوشتی؟

زهورا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:14 ب.ظ

آخییییچه قشنگ بود.

سوری سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ http://missthinker1992.blogfa.com

امیدوارم اخر و عاقبت ما اینجوری نباشه و هیچ وقت از هم جدا نشیم..

زهره خودتون :دی سه‌شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

سلام خاله فری، خوبی؟

خدا نکنه همچین شام آخری برای شما پیش بیاید جانم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد