هر چه میخواهد دل تنگت بگو

یه وقتهایی دلم برای خیلی چیزها تنگ میشه واسه اون همه ارزوهای بی سر وته واسه ظهرهای جمعه تو باغ عمو اون روزهایی که صبح تا شب کتاب میخوندم اهنگهای اریان رو گوش میدادم حتی دلم لک زده برم تو مغازه اسباب بازی فروشی چند تا عروسک بخرم کی میدونه خیلی چیزها رو ریختم تو کارتن گذاشتم تو انباری حتی کتابامو از جلو چشم دورشون کردم  که یه وقت وسوسه نشم برم سراغشون گاهی وقتها افسوس میخورم کاش همه چیز همون جوری میموند خدایا من واقعا دلم واسه بعضی چیزها تنگ شده

تو ای پری کجایی؟

وقتی برای بار اول پخش شداقای میم قصد ازدواج با هم دانشگاهی اش را دارد همهمه عجیبی همهجا پخش شد.همه با این ازدواج مخالف بودن  ولی نظر بقیه برای اقای میم اهمیتی نداشت پاشو کرده بود توی یه کفش که من همینو میخوام از اون طرف خانم میم با خونواده اش صحبت میکرد که راضی بشن اخر سرم پدر خانم میم اعلام کرد هیچ مسئولیتی در قبال این عروسی قبول نمیکنه وهر اتفاقی چه خوب چه بد بیفته پای خودشونه اخر 2دلداده با همه مخالفتها و متلکها و سختیها بهم رسدن سال اول ازدواج براشون شیرین بود گرچه خیلی با کسی رفت وامد نمیکردن اما 2تایی کنار هم خوشبخت بودن با وارد شدن یه عروس دیگه به خونواده اقای میم وتحویل گرفتن های خونواده اش کم کم غرغر های خانم الف شروع شد واقعیت این بود کارها ورفتارهای خانم الف برای همه عجیب بود خانم الف تو پر قو بزرگ شده بود برعکس اقای میم پدر خانم الف پولدار بود برعکس پدر اقای میم و حالا خانم الف تحمل یه ذره سختی رو نداشت با این که 1سال از زندگی مشترکش میگذشت هنوز اشپزی نمیکرد توقع داشت اقای میم برای هر مناسبتی واسه اش طلا بخره دوست داشت خواهر شوهرا همون جور قربون صدقه عروس کوچکی میرن با اونم همین رفتارو داشه باشن  ولی شاید واقعا نمیدانست که اقای میم گل سر سبد خونواده بود انتظار بیشتری ازش داشتن در واقع به زور وارد خونواده شده بود .چند سالی گذشت بچه دار شدن در واقع بچه هم زوری بود  راهی بود برای فروپاشی زندگیشون اما متاسفانه همه چیز بر عکس پیش رفت خانم الف عقده هاشو سر بچه در میاورد واقای میم قید همه چیو زده بود اوایل کسی شک نمیکرد چرا اقای میم به نسبت زیاد دستشویی میره چرا همیشه خمار؟چرا بی حوصله شده؟خوابش زیاد شده اقای میم معتاد شده بود از بیچاره گی وتنهایی به اعتیاد رو اورده بور کی فکر میکرد روزی نخبه خانواده کسی که دخترا میگفتن شبیه هنرپیشه هاس یه روزی این شکلی بشه اقای مبم عاشق رمان بود فال حافظ دوس داشت اهل سفر بود  وقتی ازدواج کرد میخندید میگفت  عشق فقط مال تو قصه ها نیست نگاه میکرد به خانم الف همین جاست کنار خودم .کسی نمیدونه شاید اگه این 2تا  راجه به ازدواجشون بیشتر فکر میکردن  حالا خانم الف قرص اعصاب نمیخورد  بچشون بی تربیت و رکیک نمیشد واقای الف هنوز اهنگ تو ای پری کجایی رو با صدای دل نوازش میخوند