ببار مثل باران

به چشماش نگاه میکنم خیره شده به من. فنجون قهوه تو دستای من پیچ میخوره به این ور اون ور جوری نگاهم میکنه انگار همه چی به حرفای من بستگی داره نمیدونم چرا یه دفعه زد زیر گریه از همون اولی دیدمش فهمیدم حال درست حسابی نداره  براش فال که میگرفتم بهش حرفای خوشحال کننده زدم بلکه یکم از اون حال وهوا خارج بشه اما انگار فایده نداشت حرفای من ارومش نمیکرد حالا من خیره نگاهش میکردم انگار دنبال بهونه میگشت واسه گریه کردن زنی مقابل من بود که زیر غصه ها له شده بود اسون نیست بشینی جلو یه نفر بزنی زیر گریه غرورتو بذاری زیر پات همه حرفای تو دلتو بریزی بیرون شاید تو عمرش منو چندبار بیشتر ندیده بود اما براش اهمیت نداشت دلش که سبک تر شد خندید گفت یه وقتایی جلو دکترشم میزنه زیر گریه اونم میگه همه مشکلاتش برمیگرده به زود ازدواج کردنش شوهرشو دوست نداره وبعد از چندین سال زندگی هنوز بهش عادت نکرده .خونه که رسیدم رفتم حموم مثلا رفتم حموم زدم زیر گریه واسه  اون زن و همه زنهایی که به اجبار زندگی میکنند 

به تو می اندیشم

نمیفهمم وقتی به تو فکر میکنم نمیدانم چه احساسی دارم خوشحالم یا ناراحت؟ متاسفانه همه جا با منی وقت غذا خوردن خوابیدن خندیدن انگار با من شریک شدی بدون اینکه  از من اجازه بگیری گرچه یه خاطره ایی ولی برای من هنوز زنده ای .دنیا برای من دیگر قشنگ نیست  و  فکر تو مرا بیشتر رنج میدهد کاش برای همیشه فراموش میشدی  

مرا به دست باد نسپار

هر چیزی در این دنیا رنگ وبویی دارد همیشه همه چیزو اینجوری دیدم حتی ادما برای هر کسی یه رنگی انتخاب کردم جز کلمه فراموشی.اینکه بشه در عرض چند روز یه سری اتفاقاتو از ذهنت پاک کنی یه اتفاقایی که دوسشون داشتی وبهش دلبسته بودی وحالا باید سعی کنی که فراموش کنی که یادت بره چون  این خاطره ها تنها مال تو نیست بلکه یه نفر دیگه هم شریک بوده وحالا او رفته شایدم فراموش کرده و اینکه نمیدونه خودش تو رو پایبند خودش کرده بوده مثل کرم ابریشم دور تا دور وجودت میپیچه و وقت پرواز ازاد در دراسمان پرواز میکنه بدون اینکه به تو فکر کنه گرچه سخت ترین مرحله همینه که با این مسئله کنار بیای  که ادما راحت دل همو میشکنند که یادشون میره روزی با هم چه ارزوهای قشنگی داشتین تو رو مثل بادکنک تو اسمون رهات میکنن