-
دین.اعتقاد.یقین
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 00:24
دستها همه به سوی بالا دراز شده همه دردمندند همه حاجت دارند بعضی ها با صدای بلند گریه میکنند و مدام شفاعت میطلبند شب نیمه شعبان است و حرم بسیار شلوغ هست در میان این همه همهمه و شلوغی یک دفعه همه با صدای بلند گریه میکنند عده ای دنبال دختری میدوند و لباسهایش را پاره میکنند یا به سر وصورتش دست میکشند خدامها فوری خودشان را...
-
ای بهار دلنشین
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 00:24
تا بهار دلنشین امده سوی چمن ای بهار ارزو بز سرم سایه فکن چون نسیم نوبهار بر اشتیانم کن گذر تا که گلباران شود کلبه ویران من تا بهار زندگی امد بیا ارام جان تا نسیم ازسوی گل امد بیا دامن کشان چون سپندم بر سر اتش نشان بنشین دمی چون سرشکم در کنار بنشین نشان سوز نهان تا بهار دلنشین امده سوی چمن ای بهار ارزو برسرم سایه فکن...
-
شام اخر
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 20:51
ما چند تا دوست بودیم دوران بچگی با همه خوب و بدیهایش زود گذشت مثل باد .تنها چیزی که با قی موند خاطره هایی بودن که از ما چند نفر بر جا مانده بود نفر اول زود راه زندگیشو پیدا کرد با اولین خواستگار ازدواج کرد ماندیم من و3نفر دیگر نفر دوم ادم عجیبی بود قلب رئوفی داشت اما زود بروز نمیداد یک روز امد وگفت من هم رفتم به همین...
-
یک شب ارام
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 22:16
وقتی بشینی پای فیلمی که تا پایانش کیف کنی یا یه کتابی بگیری دستت که گذر زمان رو فراموش کنی بعدش مثل ادمای درستکار فقط اهنگای اروم و الهام بخش گوش بدی قبل خوابم به خودت بگی خدایا شکرت گر چه خیلی معمولیه اما برا من یه شب دوست داشتنی اینجوریه
-
ایییییییییی دزد
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1390 23:43
همون روزای اولی که به خونمون اسباب کشی کردیم ا تفاق بدی افتاد که تا مدتها تو ذهن همه اعضای خانواده اثر گذاشته بود ماجرای دزدی همانا و بی خوابیها ومشکوک بودن به همسایه ها و خونه های دور و بر همانا.یادمه یه بار نصفه شب دختر خالم سر به سرم میذاشت هی زنگ میزد به من وقطع میکرد منم تو عالم خواب و بیداری فکر میکردم دزد که به...
-
پایان
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 22:22
چی مشد پایان هه چی شاد بود مثل سیندرلا یا سفید برفی از بچگی گول خوردیم خوشبختیها و خوش شانسی ها مال ادمای قصه اند نه ادمای زمینی
-
۲باره نگاه کن
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 22:49
همیشه فکر میکردم بلاخره یه روز همه چی خوب میشه میدونم جلوی بعضی اتفاقها رو نمیشه گرفت زمان میگذره خوبه حداقل باعث میشه بعضی چیزها رو فراموش کرد با گذشت زمان میشه یه نفر رو حتی بخشید اما گاهی اوقات بعضی حوادث مثل از دست دادن یه عزیز اشک ریختن یه دوست و خیلی چیزهای دیگر به راحتی از ذهن پاک نمیشن همیشه با ادمن همیشه فکر...
-
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
سهشنبه 21 تیرماه سال 1390 02:01
یه وقتهایی دلم برای خیلی چیزها تنگ میشه واسه اون همه ارزوهای بی سر وته واسه ظهرهای جمعه تو باغ عمو اون روزهایی که صبح تا شب کتاب میخوندم اهنگهای اریان رو گوش میدادم حتی دلم لک زده برم تو مغازه اسباب بازی فروشی چند تا عروسک بخرم کی میدونه خیلی چیزها رو ریختم تو کارتن گذاشتم تو انباری حتی کتابامو از جلو چشم دورشون کردم...
-
تو ای پری کجایی؟
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 14:29
وقتی برای بار اول پخش شداقای میم قصد ازدواج با هم دانشگاهی اش را دارد همهمه عجیبی همهجا پخش شد.همه با این ازدواج مخالف بودن ولی نظر بقیه برای اقای میم اهمیتی نداشت پاشو کرده بود توی یه کفش که من همینو میخوام از اون طرف خانم میم با خونواده اش صحبت میکرد که راضی بشن اخر سرم پدر خانم میم اعلام کرد هیچ مسئولیتی در قبال...
-
ببار مثل باران
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 01:00
به چشماش نگاه میکنم خیره شده به من. فنجون قهوه تو دستای من پیچ میخوره به این ور اون ور جوری نگاهم میکنه انگار همه چی به حرفای من بستگی داره نمیدونم چرا یه دفعه زد زیر گریه از همون اولی دیدمش فهمیدم حال درست حسابی نداره براش فال که میگرفتم بهش حرفای خوشحال کننده زدم بلکه یکم از اون حال وهوا خارج بشه اما انگار فایده...
-
به تو می اندیشم
پنجشنبه 19 خردادماه سال 1390 00:09
نمیفهمم وقتی به تو فکر میکنم نمیدانم چه احساسی دارم خوشحالم یا ناراحت؟ متاسفانه همه جا با منی وقت غذا خوردن خوابیدن خندیدن انگار با من شریک شدی بدون اینکه از من اجازه بگیری گرچه یه خاطره ایی ولی برای من هنوز زنده ای .دنیا برای من دیگر قشنگ نیست و فکر تو مرا بیشتر رنج میدهد کاش برای همیشه فراموش میشدی
-
مرا به دست باد نسپار
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 00:23
هر چیزی در این دنیا رنگ وبویی دارد همیشه همه چیزو اینجوری دیدم حتی ادما برای هر کسی یه رنگی انتخاب کردم جز کلمه فراموشی.اینکه بشه در عرض چند روز یه سری اتفاقاتو از ذهنت پاک کنی یه اتفاقایی که دوسشون داشتی وبهش دلبسته بودی وحالا باید سعی کنی که فراموش کنی که یادت بره چون این خاطره ها تنها مال تو نیست بلکه یه نفر دیگه...
-
برای یک دوست
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 13:07
وقتی برای بار اول به من گفت که برایش خواستگار امده و فکرش مشغول شده باورم نمیشد که دارد کم کم از این دنیای دخترانه وارد مرحله جدیدی میشود البته ابن بار اولش نبود که کسی به خواستگاریش میرفت اما این دفعه با دفعات قبل فرق داشت صحبتاش بوی شوخی نمیداد مصمم بود من برایش نگران بودم چون دوستش داشتم از بچگی با هم بودیم...
-
این سالها
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 20:17
من گاهی وقتها تو ذهنم داستان میسازم البته هیچ وقت رو کاغذ نمیارمشون اما این دفعه میخوام اینجا بنویسم ماندانا باورم نمیشود فکر میکنم هنوز اینجایی کنار من بعد از اون همه اتفاقهای عجیب که افتاد هیچ وقت از ذهنم پاک نشدی .امروز که خبر فوتت رو شنیدم چند ساعت گریه کردم هم برای تو که چه تنها مردی هم برای خودم که در گیر این...
-
نشانه ها
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1390 01:15
میگند خداوند در زندگی هر کس نشانه هایی گذاشته که به وسیله اون راهشو پیدا میکنه نمیدانم برای همه این طور هست یا نه ؟ولی فکر میکنم برای من این جوری بوده.با اینکه درس و مدرسه را دوست داشتم ترک تحصیل کردم الان که فکر میکنم میبینم انگار همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود از بچگی علاقه زیادی به ارایشگری داشتم وبعد از ترک...
-
ارزوهای بزرگ
سهشنبه 30 فروردینماه سال 1390 13:11
اول از همه تشکر میکنم از سوسک سیاه بابت هدیه قشنگش من نوشتن رو دوست دارم و اکثر اوقاتم رو به وبلگ خونی میپردازم ولی تا به حال جرات درست کردن یه وبلاگ واسه خودم رو نداشتم که سوسکی من رو یه قدم به جلو هل داد . همیشه فکر میکردم روز تولد اصولا چیز مهمی در زندگی هر فرد هست فقط درجه کمرنگ پررنگیش فرق میکنه و اگه یکی مثل من...
-
سلام
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 13:45
خاله فری ی عزیزم این اولین پست وبلاگ تو خواهد بود و توسط دوستت سوسک سیاه منتشر خواهد شد.قبل از هر چیز بگذار تولدت را تبریک بگویم و از تو تقاضا کنم این وبلاگ را به عنوان هدیه ی تولدت از طرف من قبول کنی.ایمان دارم تو میتوانی چیزهای خیلی قشنگی را اینجا بنویسی و ارزو میکنم بتوانی لحضه های شیرین عمرت را اینجا با من و بقیه...